اندر حکایت شوهر با سیاست من :
صبــ بیدارم کرده میگه: پاشو با هم صبحانه بخوریم
میگم: نه حوصله ندارم خودتــ یچی بخور
میگه: تو بیدار شو دستو صورتتو بشور خودم صبحانه رو اماده میکنم
دستو صورتمو که شستم...
میگه: خبــ حالا که سرحال شدی یه نیمرو بزن باهم بخوریم :)))